کافه شعر

سروده ی پروین اعتصامی | کافه شعر

<-PostAuthor->
کافه شعر

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

محتسب و مست

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

گفت مستی زان سبب افتان و خیزان می روی

گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

گفت می باید تورا تا خانه ی قاضی برم

گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

گفت تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب

گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان

گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست

گفت آن قدر مستی زهی از سر بر افتادت کلاه

گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست

گفت می باید حد زنند هوشیار مردم مست را

گفت هوشیاری بیار این جا کسی هوشیار نیست

نتیجه تصویری برای عکس کلاه کابوی


برچسب‌ها: سروده ی پروین اعتصامی ,

تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 | 14:49 | نویسنده : محیا ساوجی |

دزد پیر

دزد پیری را به دام انداختند دست و پا بستند و حد بنواختند

گفت قاضی این خطاکاری چه بود

گفت دزد هان اگر گویم به پا خیزد ز دامان تو دود

گفت هان برگوی کار خویشتن

گفت هستم همچو قاضی راهزن

گفت آن زر ها که برده استی کجاست

گفت در نزد شماست

گفت پیش کیست آن روشن نگین

گفت بیرون آر دست از آستین

بردن پیدا و پنهان کار کیست

نان این افتادگان گشنه در انبار کیست

تو قلم بر حکم داور می بری

من ز دیوار و تو از در می بری

حد به گردن داری و حد می زنی

گر یکی باید زدن صد می زنی

می برم گر من ردای کهنه ی درویش عور

از چه بستانی تو از مردم به زور

دیدگان عقل گر بینا شود

خود فروشان عاقبت رسوا شوند

از برای کهنه دلقی بی بها دست ما بستند و نا اهلان رها

من به راه خود ندیدم چاه را

ای که دیدی کج نکردی راه را

می زنی خود پشت پا بر راستی

راستی از دیگران می خواستی

دیگر ای گندم نمای جو فروش

با ردای عجب عیب خود نپوش

ای که برده استی ز مردم هر چه هست

گر نمک خوردی نمکدان را نمی باید شکست

در دل ما فقر آلایش فزود نیت پاکان چرا آلوده بود

حاجت ار مارا ز راه راست برد

پس شما را دیو هر جا خواست برد

نتیجه تصویری برای عکس گندم


برچسب‌ها: سروده ی پروین اعتصامی ,

تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1396 | 17:18 | نویسنده : محیا ساوجی |



.: Weblog Themes By M a h S k i n:.