دزد پیر
دزد پیری را به دام انداختند دست و پا بستند و حد بنواختند
گفت قاضی این خطاکاری چه بود
گفت دزد هان اگر گویم به پا خیزد ز دامان تو دود
گفت هان برگوی کار خویشتن
گفت هستم همچو قاضی راهزن
گفت آن زر ها که برده استی کجاست
گفت در نزد شماست
گفت پیش کیست آن روشن نگین
گفت بیرون آر دست از آستین
بردن پیدا و پنهان کار کیست
نان این افتادگان گشنه در انبار کیست
تو قلم بر حکم داور می بری
من ز دیوار و تو از در می بری
حد به گردن داری و حد می زنی
گر یکی باید زدن صد می زنی
می برم گر من ردای کهنه ی درویش عور
از چه بستانی تو از مردم به زور
دیدگان عقل گر بینا شود
خود فروشان عاقبت رسوا شوند
از برای کهنه دلقی بی بها دست ما بستند و نا اهلان رها
من به راه خود ندیدم چاه را
ای که دیدی کج نکردی راه را
می زنی خود پشت پا بر راستی
راستی از دیگران می خواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب عیب خود نپوش
ای که برده استی ز مردم هر چه هست
گر نمک خوردی نمکدان را نمی باید شکست
در دل ما فقر آلایش فزود نیت پاکان چرا آلوده بود
حاجت ار مارا ز راه راست برد
پس شما را دیو هر جا خواست برد
[ بازدید : 269 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]